یک نفر مَست پیش می آید
کوزه در دست ، پیش می آید
عاشقی جُرم نیست ای مَردم
اتفاق است ، پیش می آید
پسرک جلوی خانومی را میگیرد و با التماس میگوید :
خانم ! تو رو خدا یه شاخه گل بخرید زن در حالی که گل را از دستش میگرفت
نگاه پسرك را روي كفش هايش حس كرد , چه كفش هاي قشنگي داريد !
زن لبخندي زد و گفت:برادرم برايم خريده است دوست داشتي جاي من بودي؟؟
پسرك بي هيچ درنگي محكم گفت : نه ولي دوست داشتم جاي برادرت بودم !
تا من هم براي خواهرم كفش مي خريدم
تعداد صفحات : 5
اطلاعات کاربری
لینک دوستان
آرشیو
آمار سایت